«NLP»، که مخفف برنامهریزی عصبی-کلامی «Neurolinguistic Programming» است، حوزهای است که در دهه ۱۹۷۰ توسط ریچارد بندلر و جان گریندر به طور مشترک ابداع شد.
از زمان پیدایش «NLP»، این رویکرد در تمام قارهها گسترش یافته و زندگی افراد بیشماری را تغییر داده است.
مدل «NLP» چیست؟
همانطور که گفته شد عبارت «NLP» مخفف سه کلمه و مفهوم است. به طور خلاصه هر کدام از این مفاهیم را میتوان به شرح زیر توصیف کرد:
- عصبی «Neuro»: اشاره به چگونگی پردازش تجربیات ما از طریق پنج حس (بینایی، شنوایی، حسی-حرکتی، بویایی و چشایی) و زبان دارد.
- زبانشناختی «Linguistic»: به زبان و سیستمهای نمادین غیرکلامی اشاره دارد که ما برای معنا بخشیدن به بازنماییهای عصبی خود استفاده میکنیم.
- برنامهریزی «Programming»: عمل ایجاد پاسخهای نظاممند.
نگرش «NLP» چیست؟
اگر از ریچارد بندلر بپرسید «NLP چیست؟»، این جواب را خواهد داد:
«NLP» یک نگرش و رویکرد «attitude» است که دارای یک روش و متدولوژی «backed by a methodology» مشخص است، و در نهایت به ایجاد مجموعهای از تکنیکها «leaves behind a trail of techniques» منجر میشود.
در این مقاله، ما از تعریف ریچارد بندلر به عنوان مدلی برای نحوه درک «NLP» استفاده خواهیم کرد.
همانطور که او گفت، این یک «نگرش است، پشتیبانی شده توسط یک روششناسی، که ردی از تکنیکها به جا میگذارد»، حال بیایید با نگرش شروع کنیم.
در مورد «نگرش» به «NLP»، ریچارد بندلر به عنوان شخصیتی شناخته میشود که خود به طور زنده و ملموس، تجسم کننده این نگرش و رویکرد است.
به عبارت دیگر، بندلر خود را به عنوان یک نمونه زنده از داشتن «نگرش» «NLP» معرفی میکند. ویژگیهای این نگرش و رویکرد در شخصیت و طرز تفکر خود او به وضوح قابل مشاهده و مشخص است.
در «NLP» مفهومی به نام «قانون تنوع لازم» «Law of Requisite Variety» وجود دارد که بیان میکند فردی که بیشترین درجه انعطافپذیری را دارد، سیستم را کنترل خواهد کرد.
به بیان دیگر، این به عنوان انعطافپذیری رفتاری «Behavioral Flexibility» نیز شناخته میشود. هرچه در پاسخهای خود انعطافپذیرتر باشید، کنترل بیشتری در هر موقعیتی خواهید داشت.
«NLP» ارتباط زیادی با اعمال خودکنترلی و استفاده از «قدرت شخصی» برای «اداره مغز خود» و ایجاد زندگی مورد نظرتان دارد.
پیشفرضهای «NLP» چیست؟
پیشفرضهای NLP «NLP Presuppositions» فیلترهای ادراکی مفیدی برای مشاهده جهان هستند.
آنها نه درست هستند و نه غلط. اما اگر این پیشفرضها را «گویی» که درست هستند بپذیرید، ممکن است تغییرات چشمگیری در نحوه نگرش شما به جهان و ارتباط شما با دیگران ایجاد کند.
معنای یک ارتباط، پاسخی است که دریافت میکنید.
در ارتباطات معمولاً فرض بر این است که فرد اطلاعاتی را به شخص دیگری منتقل میکند. فرد اطلاعاتی دارد که برای او «معنا» دارد و قصد دارد که شخص دیگر آنچه را که او قصد انتقالش را دارد، درک کند.
اغلب فرض میشود که اگر آنها «آنچه را که منظورشان است بگویند»، مسئولیت آنها در ارتباط پایان مییابد.
اگر میخواهید یک ارتباطگر مؤثر باشید، باید بدانید که مسئولیت شما زمانی که صحبت کردن تمام میشود، پایان نمییابد.
از نظر عملی، آنچه شما منتقل میکنید، چیزی است که شخص دیگر فکر میکند شما میگویید، نه آنچه که شما قصد گفتنش را دارید.
اغلب این دو بسیار متفاوت هستند. در ارتباطات، آنچه که شخص دیگر فکر میکند که فرد میگوید و نحوه پاسخ او به آن مهم است.
این نیازمند آن است که به پاسخی که دریافت میکنید توجه کنید. اگر این پاسخی نیست که میخواهید، پس باید ارتباط خود را تغییر دهید تا پاسخ مطلوب را دریافت کنید.
نقشه، قلمرو نیست «The map is not the territory».
ارتباطگران خوب درک میکنند که بازنماییهایی که آنها برای سازماندهی تجربه خود از جهان استفاده میکنند، با خود جهان یکسان نیست. تمایز قائل شدن بین چندین سطح معنایی «semantic levels» مهم است. اولین سطح معنایی، جهان خارجی است. دومین سطح معنایی، تجربه فرد از جهان است.
این تجربه، «نقشه» یا «مدل» جهان فرد است و برای هر شخص متفاوت است. هر فرد یک مدل منحصر به فرد از جهان ایجاد میکند و بنابراین در واقعیتی تا حدودی متفاوت از دیگران زندگی میکند.
فرد مستقیماً بر جهان عمل نمیکند بلکه بر تجربه خود از آن عمل میکند. این تجربه ممکن است درست باشد یا نباشد. تا حدی که تجربه فرد ساختاری مشابه با جهان دارد، درست است و این دلیل مفید بودن آن است.
مدل جهان فرد تعیین میکند که چگونه جهان را درک خواهد کرد و چه انتخابهایی را برای خود در دسترس خواهد دید.
بسیاری از تکنیکهای «NLP» شامل تغییر مدل جهان فرد برای مفیدتر کردن آن و نزدیکتر کردن آن به واقعیت جهان است.
زبان یک بازنمایی ثانویه از تجربه است.
زبان سومین سطح معنایی «semantic level» پس از جهان خارجی و بازنمایی فرد از جهان است. زبان تجربه نیست، بلکه بازنمایی تجربه است. کلمات صرفاً نمادهای قراردادی هستند که برای نمایش چیزهایی که فرد میبیند، میشنود یا احساس میکند، استفاده میشوند.
افرادی که به زبانهای دیگر صحبت میکنند، از کلمات متفاوتی برای نمایش همان چیزهایی استفاده میکنند که به عنوان مثال انگلیسیزبانان میبینند، میشنوند یا احساس میکنند. همچنین، از آنجا که هر فرد مجموعه منحصر به فردی از چیزهایی را که در زندگی خود دیده، شنیده و احساس کرده دارد، کلمات برای هر یک از آنها معانی متفاوتی دارند.
به میزانی که این معانی مشابه باشند، افراد قادر به برقراری ارتباط مؤثر هستند. زمانی که تفاوتها بیشتر از شباهتها باشند، مشکلات شروع به بروز میکنند.
ما میتوانیم از الگوهای زبانی مانند مدل «شگرد کلامی» «Sleight of Mouth» استفاده کنیم تا به ما کمک کند دقیقتر صحبت کنیم و همچنین تغییرات مثبتی در دیگران ایجاد کنیم.
ذهن و بدن بخشهایی از یک سیستم سایبرنتیک «cybernetic system» واحد هستند که بر یکدیگر تأثیر میگذارند.
ذهن و بدن هر دو به جنبههایی از یک «کل» یا «گشتالت» «gestalt» اشاره دارند. آنها به عنوان یک واحد عمل میکنند و به گونهای بر یکدیگر تأثیر میگذارند که هیچ جدایی وجود ندارد.
هر اتفاقی که در یک بخش از یک سیستم سایبرنتیک مانند انسان رخ دهد، بر تمام بخشهای دیگر سیستم تأثیر میگذارد. این بدان معناست که، آنچه فکر میکنید، بر احساس شما تأثیر میگذارد و وضعیت بدن فیزیکی شما، بر نحوه تفکرتان اثر میگذارد.
ورودی ادراکی، فرآیند تفکر داخلی، فرآیند عاطفی، پاسخ فیزیولوژیکی و خروجی رفتاری شما همه به طور همزمان و در طول زمان رخ میدهند.
از نظر عملی، این بدان معناست که میتوانید نحوه تفکر خود را با تغییر مستقیم نحوه تفکرتان یا با تغییر فیزیولوژی یا احساسات خود تغییر دهید.
قانون تنوع لازم «Law of Requisite Variety» چیست؟
در هر سیستم سایبرنتیک، عنصر یا فردی که گستردهترین طیف رفتارها، تغییر پذیری یا انتخاب را دارد، سیستم را کنترل خواهد کرد.
کنترل در سیستمهای انسانی به توانایی تاثیرگذاری بر کیفیت تجربه خود و دیگران در لحظه و در طول زمان اشاره دارد.
فردی که بیشترین انعطافپذیری رفتاری، یعنی تعداد راههای بیشتری برای تعامل را دارد، آن سیستم را کنترل خواهد کرد.
انتخاب همیشه بر عدم انتخاب ترجیح دارد و انتخاب بیشتر همیشه بر انتخاب کمتر ترجیح دارد.
رفتار به سمت سازگاری «adaptation» جهتگیری شده است.
رفتار فرد توسط زمینهای که آن رفتار در آن ایجاد میشود، تعیین میشود. واقعیت فرد توسط ادراکات او از جهان تعریف میشود.
رفتاری که فرد نشان میدهد، متناسب با واقعیت اوست. تمام رفتارهای فرد، چه خوب و چه بد، نوعی سازگاری است.
همه چیز در برخی زمینهها مفید است. تمام رفتارها، با توجه به زمینهای که در آن آموخته شدهاند، سازگار هستند یا بودهاند و در زمینه دیگری ممکن است مناسب نباشند. افراد باید این را درک کنند و زمانی که مناسب است، رفتار خود را تغییر دهند. رفتار فعلی بهترین انتخاب موجود برای آن فرد را نشان میدهد.
در پس هر رفتاری، یک قصد مثبت نهفته است. وقتی در نظر بگیرید که یک فرد، بر اساس تمام تجربیات زندگی و انتخابهایی که از آنها آگاه است، کیست، خواهید فهمید که در هر لحظه بهترین انتخاب موجود را انجام میدهند. اگر به آنها انتخاب بهتری داده شود، آن را انتخاب خواهند کرد. حال برای تغییر رفتار نامناسب هر فرد، لازم است به او انتخابهای دیگری داده شود. پس از انجام این کار، آنها متناسب با آن رفتار خواهند کرد.
برنامهریزی عصبی-زبانی «Neuro-Linguistic Programming» یا «NLP» تکنیکهایی برای ارائه انتخابهای اضافی دارد. همچنین، در «NLP» هرگز انتخابها را از مراجعان خود یا هر کس دیگری نمیگیرند. آنها فقط انتخابهای بیشتری ارائه میدهند و انتخابهای موجود را به طور صریح در پیش چشم قرار میدهند.
رفتار باید در زمینهٔ ارائه شده ارزیابی و مورد استفاده یا در صورت لزوم تغییر داده شود. ما باید رفتار دیگران را بر اساس آنچه قادر به تبدیل شدن به آن هستند، ارزیابی کنیم. هر فرد باید تلاش کند تا به تمام آنچه قادر به بودن است، تبدیل شود. افراد تمام منابع مورد نیاز برای ایجاد تغییرات مورد نظر خود را دارند. وظیفه این است که این منابع را پیدا کرده یا به آنها دسترسی پیدا کنیم و آنها را در زمینه مناسب در دسترس قرار دهیم.
«NLP» تکنیکهایی برای انجام این کار ارائه میدهد. این به این معنی است که در عمل، افراد نیازی به اتلاف وقت برای کسب بینش درباره مشکلات خود یا توسعه منابع برای مقابله با مشکلات خود ندارند. آنها قبلاً تمام منابع مورد نیاز برای مقابله با مشکلات خود را در اختیار دارند. تنها چیزی که لازم است، دسترسی به این منابع و انتقال آنها به چارچوب زمانی فعلی است. آنچه در جهان و برای من ممکن است، تنها مسئله چگونگی است.
اگر یک انسان قادر به انجام رفتاری باشد، پس برای شما نیز ممکن است که آن را انجام دهید.
فرآیند تعیین «چگونگی» انجام آن، «مدلسازی» «modeling» نامیده میشود و فرآیندی است که «NLP» در ابتدا از طریق آن به وجود آمده است. با کیفیتترین اطلاعات درباره دیگران، اطلاعات رفتاری است. به آنچه مردم میگویند گوش دهید، اما به آنچه انجام میدهند توجه بیشتری کنید. اگر تناقضی بین این دو وجود دارد، به رفتار اعتماد کنید.
تمایز قائل شدن بین رفتار و افکار مفید و حائز اهمیت است.
فقط به این دلیل که کسی در کاری «خرابکاری» میکند، به این معنی نیست که او یک «خرابکار» است. رفتار آن چیزی است که یک فرد در هر لحظه از زمان میگوید، انجام میدهد یا احساس میکند. این با خود فرد برابر نیست. خود یک فرد بزرگتر از رفتارهای اوست.
چیزی به نام شکست وجود ندارد، فقط بازخورد وجود دارد.
بسیار ارزشمندتر است اگر که تجربه فرد را از دیدگاه یادگیری ببینیم تا از دیدگاه شکست. اگر فردی در کاری موفق نشود، این به معنای شکست او نیست. این فقط به این معناست که او یک راه برای انجام ندادن آن کار خاص را کشف کرده است. سپس فرد باید رفتار خود را تغییر دهد تا راهی برای موفقیت پیدا کند.
اصول عملیاتی «NLP» چیست؟
4 اصل عملیاتی، پایه و اساس «NLP» برای ایجاد تغییر مؤثر و معنادار در دیگران است. آنها سنگ بنای امکانپذیر شدن تغییر هستند.
- هدف
اگر نمیدانید به کجا میروید، پس هر مقصدی ممکن است. اکثر مردم هرگز به جای ارزشمندی نمیرسند زیرا مشخص نکردهاند که میخواهند کجا بروند. بخشی از «جادو» در کارآمد کردن «NLP» برای شما این است که مشخص کنید واقعا چه میخواهید. پس از تعیین هدف، میتوانید شروع به تمرکز بر دستیابی به آن هدف کنید.
- اشتیاق
اشتیاق و هوشمندی حسی کافی داشته باشید تا بدانید آیا نزدیکتر میشوید یا خیر. باید حساسیت و ظرافت حسی بالایی نسبت به خود و افراد دیگری که با آنها کار میکنید، داشته باشید.
شما به عنوان فردی که «NLP» را تمرین میکند، باید حدت (شور و اشتیاق) حسی بالایی نسبت به خود و کار با دیگران ایجاد کنید. یکی از مهارتهایی که به عنوان یک متخصص «NLP» توسعه میدهید، توانایی «کالیبره کردن» یا خواندن دیگران است. این به معنی توانایی در تشخیص و تفسیر سریع نشانههای غیرکلامی و فیزیولوژیک در دیگران است، تا بتوانید بهتر با آنها ارتباط برقرار کنید و تاثیرگذاری خود را افزایش دهید.
این کار با توجه به تغییرات در تنش عضلانی، رنگ پوست، درخشندگی پوست، اندازه لب پایین و سرعت و محل تنفس انجام میشود. از این عوامل و عوامل دیگر برای ارزیابی اینکه آیا به هدف مورد نظر خود نزدیکتر میشوید یا دورتر، استفاده میشود.
- انعطافپذیری
انعطافپذیری رفتاری کافی داشته باشید تا بتوانید رفتار خود را تا رسیدن به نتیجه مطلوب تغییر دهید. این اصل توسط پیشفرض «قانون تنوع لازم» پشتیبانی میشود. به عنوان یک علاقه مند به حوزه «NLP»، شما باید درجه بالایی از انعطافپذیری رفتاری را حفظ کنید تا بتوانید به طور مؤثر با دیگران کار کنید.
- اقدام
همین حالا اقدام کنید!. اگر میخواهیم اتفاقات رخ دهند، باید مایل به اقدام در زمان حال باشیم. حرکت رو به جلو روشی است که ما به سمت اهداف خود پیشرفت میکنیم و بر اساس بازخوردی که دریافت میکنیم، رفتار خود را متناسباً تغییر میدهیم تا به نتیجه مطلوب برسیم.
نتیجه مطلوب در «NLP» چیست؟
اولین اصل عملیاتی «NLP»، دانستن نتیجه شماست. و برای انجام این کار، ما از یک چک لیست ۷ نکتهای استفاده میکنیم تا اطمینان حاصل کنیم که نتیجه ما تا حد امکان مشخص و مطلوب است.
- باید به صورت مثبت بیان شود
نتایج باید چیزهایی باشند که قابل برآورده شدن هستند. از نظر منطقی و عملی غیرممکن است که بدون مثبت اندیشی نفی یک تجربه یا هر چیز دیگری را به دست آوریم. ما نمیتوانیم در فرآیند «انجام ندادن»، «نداشتن» یا «نشدن» درگیر شویم.
- باید قابل آزمایش و نمایش در تجربه حسی باشد
باید یک روش اثبات وجود داشته باشد. اگر این طور نباشد، هیچ راهی برای اندازهگیری پیشرفت به سمت دستیابی به نتیجه وجود ندارد. بدون یک روش اثبات برای نتیجه، امکان تعیین اینکه آیا فرد در حال پیشرفت به سمت دستیابی به نتیجه است یا خیر، وجود ندارد.
- باید از نظر حسی مشخص باشد.
فرد باید بتواند بگوید که اگر به نتیجه دست یابد، چگونه به نظر میرسد، چگونه رفتاری خواهد داشت و چه احساسی دارد.
- باید توسط فرد آغاز و حفظ شود.
مرکز کنترل و مسئولیت دستیابی به نتیجه باید با خود فرد باشد و نه با شخص دیگری. تنها کاری که میتوان انجام داد این است که به عنوان یک نتیجه، خود یا رفتار خود را تغییر دهیم تا تغییری در دیگری ایجاد کنیم.
- باید به طور مناسب و صریح در زمینه و محیط مناسب قرار گیرد.
نتایج نباید به صورت جهانشمول بیان شوند. هرگز نباید چیزی را «همیشه» یا «هرگز» خواستار شد، بلکه فقط تحت شرایط خاص.
در برنامهریزی عصبی-زبانی، همیشه تلاش میشود تا انتخابهای بیشتری ایجاد شود و هرگز نباید انتخابها را از بین برد یا تعداد پاسخهای ممکن را کاهش دهد. در عوض، هدف این است که انتخابها یا پاسخها را در شرایط مناسب در دسترس قرار دهیم.
- هر محصول مثبت، باید وضعیت فعلی را حفظ کند.
در غیر این صورت، ممکن است جایگزینی علائم رخ دهد. جایگزینی علائم زمانی است که یک تکانه سرکوب شده به طور غیرمستقیم به شکل یک علامت ظاهراً نامرتبط ظاهر میشود.
- باید از نظر اکولوژیکی سالم باشد.
فرد باید پیامدها را برای خود و دیگران در نظر بگیرد و نتایجی را که منجر به آسیب به خود یا دیگران میشود دنبال نکند.
مدل ارتباطی «NLP» چیست؟
مدل ارتباطی «NLP» دقیقاً نحوه انتقال و رمزگذاری تجربه از محیط بیرونی به محیط درونی را تشریح میکند. طبق این مدل، ما یک رویداد خارجی داریم که در محیط ما رخ میدهد. رویداد خارجی توسط گیرندههای حسی ما شناسایی میشود، که با ۵ سامانه بازنمایی مرتبط هستند و ما از آنها برای «بازنمایی» تجربه استفاده میکنیم.
به عبارت دیگر، زمانی که یک رویداد خارجی اتفاق میافتد، این رویداد توسط گیرندههای حسی ما (مانند بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی) شناسایی میشود. این پنج سامانه بازنمایی، به ما امکان میدهند که آن تجربه را در ذهن خود بازنمایی یا بازسازی کنیم.
سیستمهای بازنمایی «NLP»
پس از عبور رویداد از حواس ما و قبل از ایجاد یک بازنمایی درونی از آن رویداد، ما رویداد را از طریق فیلترهای پردازش داخلی خود الک میکنیم. فیلترهای پردازش داخلی ما شامل نحوه حذف، تحریف و تعمیم اطلاعات اطراف ماست. در«NLP» حذف به معنای نادیده گرفتن یا چشمپوشی از برخی اطلاعات حسی است. تحریف زمانی است که ما در تجربه دادههای حسی خود تغییر ایجاد میکنیم، و این امر با نمایش عمدی واقعیت به شکلی نادرست صورت میپذیرد. به عنوان مثال، اگر از گوشه چشم خود ماری را ببینید و پس از بررسی دقیقتر متوجه شوید که فقط یک طناب بوده است. به نوعی، مغز شما واقعیت را تحریف کرده و باعث شده چیزی را ببینید که وجود نداشته است.
نشانههای دسترسی چشم «NLP» چیست؟
نشانههای دسترسی چشم، حرکات غیرارادی چشم هستند که برای تعیین سیستم بازنمایی که یک فرد به آن دسترسی پیدا میکند، استفاده میشوند.
الگوهای «NLP» چیست؟
الگوهای «NLP» فرآیندهای ساختاریافتهای هستند که برای تغییر رفتارهای ناخواسته و ایجاد تغییر سریع استفاده میشوند. آنها به افراد قدرت میدهند تا «مغز خود را اداره کنند» و واقعیتهای ذهنی را بسازند که این امر نحوه عملکرد آنها را بهبود میبخشد.
پیوند ذهنی «NLP» چیست؟
تکنیک پیوند ذهنی بر اساس همان اصولی کار میکند که در آزمایش سگ پاولوف به کار رفته است. برای کسانی که با این آزمایش آشنا نیستند، پاولوف آزمایشی انجام داد که در آن هر بار که غذا میآورد، زنگی را به صدا در میآورد.
پس از چند بار تکرار این کار، پاولوف زنگ را به صدا درآورد بدون اینکه غذایی آورده باشد. از آنجا که سگها یاد گرفته بودند صدای زنگ را با آوردن غذا مرتبط کنند، به صدای زنگ همان واکنشی را نشان دادند که در حضور غذا نشان میدادند. به طور خلاصه، سگها شروع به ترشح بزاق کردند.
ما در تکنیک پیوند ذهنی از همین اصل استفاده میکنیم و یک واکنش شرطی نسبت به یک محرک خارجی ایجاد میکنیم. برخلاف سگها، ما میتوانیم پیوندهای ذهنی پیچیدهتری ایجاد کنیم که میتوانند در لحظه، انواع حالتهای قدرتمند را در ما برانگیزند.
موقعیتهای ادراکی «NLP» چیست؟
موقعیتهای ادراکی به ما کمک میکنند تا از دیدگاه شخصی خود فاصله بگیریم و با نگاه کردن به یک موقعیت از زوایای مختلف، بینشهای ارزشمندی به دست آوریم.
در هر موقعیت، ما میتوانیم سه دیدگاه متفاوت را در نظر بگیریم:
موقعیت اول: چگونگی درک موقعیت از دید خودمان و اهمیت آن برای ما.
موقعیت دوم: چگونگی درک موقعیت از دید فرد مقابل و اهمیت آن برای او.
موقعیت سوم: چگونگی درک موقعیت از دید یک ناظر بیرونی و بیطرف.
وقتی ما از هر سه موقعیت ادراکی استفاده میکنیم، تصویر بسیار واضحتری از هر موقعیت به دست میآوریم و میتوانیم با درک جامعتری به آن نزدیک شویم.
سطوح منطقی «NLP» چیست؟
سطوح منطقی ابزاری ارزشمند برای سازماندهی تفکر ماست، بهویژه زمانی که با دیگران برای ایجاد تغییر کار میکنیم. سطوح منطقی به ما کمک میکند تا مشخص کنیم مشکل یک فرد در کدام سطح قرار دارد، که این امر حل آن را بسیار آسانتر میکند.
طبق این مدل، مشکلات در یکی از شش سطح زیر وجود دارند:
- محیط: واکنشهای منفی به دنیای بیرونی.
- رفتار: اتخاذ حالات بدنی و/یا اقدامات نامناسب.
- تواناییها: سطح استعدادهای ذاتی و مهارتهای آموختهشده برای مقابله با موقعیتهای زندگی، و میزان کارآمدی استفاده از آنها.
- باورها/ارزشها: به چیزهایی اشاره دارد که فرد معتقد است ممکن یا غیرممکن هستند. همچنین به معیارهایی که فرد برای خود قائل است و چگونگی تأثیر آنها بر پیشرفت یا مانع شدن از رشد او اشاره دارد.
- هویت: به سطح عزت نفس و نحوه تفسیر رویدادها بر اساس ارزش شخصی فرد اشاره دارد.
- مأموریت: به مسیر زندگی و هدف کلی فرد اشاره دارد. این ممکن است شامل افرادی که در این مسیر همراه او هستند و همچنین مکانها و فعالیتهایی که در مرکز این چشمانداز قرار دارند، باشد.